چهار شنبه 2 ژوئيه 2003
بخشِ ششم از مقالهیِ عملِ مستقیم
چیرهشدنِ شر راهِ انقلاب نیست!
نتایجِ عجیب وغریبی از «قانونِ آهنینِ دستمزدها» گرفته شده. بیشترِ این نتایج به اینجا میرسند که وقوعِ انقلاب، در پیِ پیچیدهتر و بحرانیترشدنِ طبیعییِ اوضاع که نیاز به هیچ کمک یا آمادهسازییی از سویِ خودِ کارگران هم ندارد، ناگزیر خواهد بود. موازی با باورِ فلج کننده به ناممکنییِ شکستنِ قانون دستمزدها، برخی از مردم هم مطابقِ این نتایجِ آن، به اینجا رسیدند که «افزایشِ فقر»، فلاکتبرترشدنِ زندگی، سختگیرییِ افزونترِ کارفرمایان، استبدادِ حکومت و چیزهایی از این قبیل، رخ دادنِ انقلاب را تسریع خواهد کرد. کار به جایی رسید که عدهایی حتی به اسمِ انقلاب از وقوعِ اینها خرسند میشدند. اگر بخواهیم نظرِ این بیمنطقان را بپذیریم، انقلابِ نیرویِ خود را از شرارت میگیرد! بدینترتیب، هر افزایشی در فقر و فلاکتِ مردم و نظایرِ اینها را باید به فالِ نیک بگیریم و منفعلانه منتظرِ ساعتِ موعود بمانیم.
خطایی احمقانه! سخنی مهمل! تنها چیزی که از وفورِ شرارت به دست میآید (هرگونه شرارتی که باشد)، لهشدنِ هرچه بیشترِ قربانیان است و کسانی هستند که این را حتی همین امروز هم میپسندند. کافی است به جایِ گفتنِ لفاظیهایِ بیمعنی فقط نیمنگاهی به اطرافِ خود بیاَندازند تا موضوع را پاک کنار گذارند.
فعالیتِ اتحادیهیِ کدام صنفها بیشتر است؟ آنهایی که ساعتِ کاری کوتاهتر است، و رفقا میتوانند پس از پایانِ شیفتِ کاری، از زندهگییِ اجتماعی بهرهمند شده، جلسه برگزار کنند و در امورِ عمومی شرکت داشته باشند. در این صنفها دستمزدها هم آنقدری هست که کارگران، پس از پرداختنِ هزینههایِ زیستِ روزمره، هنوز میتوانند حقِ عضویت هم بپردازند و روزنامه و کتاب بخرند.
در صنفهایی که کار دشوارتر و ساعتش طولانی تر باشد وضعیت برعکس است. کارگرِ این صنفها وقتی از بیگارییِ مشقتبارِ محلِ کار رها شد، از لحاظِ ذهنی و فیزیکی «فرسوده» شده، و تنها خواستهاش، پیش از رفتن به خانه و خوردن و خوابیدن، نوشیدنِ چند جرعه الکل است، تا روح و جسمِ خود را از یادِ کارِ طاقتفرسایش رهانیده، بتواند سرِپا بایستد. چنین کارگری هیچگاه به فکرِ تشکیلِ اتحادیه، شرکت در جلسات و مشابهِ آن هم نمیاُفتد. چنان دشواریهایی بر جسمِ او تحمیل شده، که مغزِ ازپادرآمدهاش اصلاً بهدشواری میتواند کار کند.
به این ترتیب چه انتظاری میتوانیم از بیچارهایی داشته باشیم که دچارِ دشوارترین وضعیتِ فقر و اسارت شده باشد؟ شاید لحظهایی به خشم و عصبانیتِ بیحد وحصر دچار شده، قیافهیی از جسارتِ انقلابی بگیرد... ولی آن ژست حتی تکرار هم نخواهد شد! فقر همهیِ اراده و روحِ آزادیخواهِ او را مکیده است.
این مشاهدات (که هرکس میتواند بازبینیشان کند، یا مثالهایِ دیگری در دورُاَطراف خود بیابد) آن نظریهیِ مسخرهیِ زایشِ انقلاب از پشتهشدنِ فلاکت بر فلاکت و ستم بر ستم را، به طورِ کامل نفی میکنند. درست برعکس است! فردِ ضعیف، تسلیمِ سرنوشت است، با زندهگییِ محدود و بردهگیاش میسازد. چنین شخصی جسارتِ ایستادن در برابرِ ستم را نخواهد داشت. او از بدترشدنِ اوضاع میهراسد، اگر اتفاقی بیاُفتد، در پستویِ خانهاش پنهان شده، از هر حرکت و تلاشی سر باز خواهد زد و درنهایت همانگونه که هست، در فلاکتِ خود غوطه ور خواهد ماند. ولی کارِ کسی که زندهگییِ گستردهتر و ذهنی بازتر داشته باشد درست برعکس است. او چشمدرچشم به استثمارگرَش نگریسته و میداند که هردو انسانهایی مانندِ یکدیگر اند و به همین خاطر از هیچ تلاشی برایِ پایینکشیدنِ جایگاهِ ساختهگییِ ارباب فروگذار نخواهد کرد.
به همین خاطر است که پیشرفتهایِ جزئی، نه تنها اثرِ آرامکننده بر کارگران ندارند، بلکه برعکس، اطمینانِ مجدد و قوتِ قلبِ بیشتری به آنان میدهند تا خواستههایِ بیشتری را طرح کرده، مبارزهیِ خود را پیش ببرند. کمترین نتیجهیِ اینگونه پیشرفتنها و عمل به ارادهیِ کارگری، سلامت است. مهم نیست احزابِ سیاسی چگونه بخواهند مبارزه را غصب کنند، یا بورژواها چه سیاستبازیایی بخواهند برایِ انحرافِ مرکزِ درگیریها بیآغازند؛ عمل و مبارزه همیشه کارگران را سالم نگاه داشته، اندیشهی شان را از انحراف دور خواهد ساخت. کارگران با زدودنِ فقرِ مادی و فکرییِ خود، به بلوغِ طبقاتی میرسند. حساستر از پیش میشوند، زندهتر و فعالتر در برابرِ استثمار ایستاده، برایِ زدودنش مصممتر میشوند. همچنین با افزایشِ آگاهی و مشاهدهیِ تجاربِ فراوانِ عملی، فهمِ روشنتری از تضادِ سازشناپذیرِ میانِ منافعِ خود و طبقهیِ سرمایهدار به دست میآورند.
ولی این پیشرفتهایِ جزئی، هرقدر مهم بدانیمشان، بازهم نمیتوانند جایِ انقلاب را گرفته، یا نیاز بدان را رفع کنند. برایِ امکانپذیرشدنِ آزادییِ آرمان، سلبِ مالکیت ضروری است و همیشه هم خواهد بود.
درحقیقت، حتی با فرضِ آنکه نرخِ سودِ سرمایه تا حدِ زیادی کاهش یابد و قسمتی از کارکردهایِ زیانبارِ دولت هم حذف شود، باز بعید است که این امتیازاتِ گرفته شده بتوانند سرمایهداری و حکومت را بهکلی کنار بگذارند. هیچیک از آنها روابطِ بنیادین را تغییر نمیدهد: هنوز هم در سویی حقوقبگیرانِ تحتِ سلطه حضور خواهند داشت، و در سویِ دیگر، رؤسا و حاکمان خواهند بود.
آشکار است که دستآوردهایِ جزئی (مهم نیست چقدر آنها را بزرگ بدانیم، حتی اگر توانسته باشند تا حدِ خیلی زیادی امتیازاتِ طبقهیِ بالا را کاهش دهند) نمیتوانند اثرِ دگرگونکنندهیی بر روابطِ اقتصادی و سیاسی (روابطِ میانِ رئیس و کارگر، و میانِ رهبر و هدایتشونده) داشته باشند. بنابراین، فرمانبرییِ کارگر از سرمایه و دولت بر جایِ خود باقی خواهد بود. بنابراین، مشکلِ اجتماعی، مانندِهرزمانِ دیگر، خود را به نمایش خواهد گذاشت، و «سنگربندی»یِ جداکنندهیِ تولیدگران از انگلهایی که خونشان را میمکند کمترین جابجاییایی نخواهد داشت.
مهم نیست ساعاتِ کار چقدر کم شود، مهم نیست نرخِ دستمزدها چقدر افزایش یابد، مهم نیست کارخانه از لحاظِ بهداشت و امثالِ آن چقدر «راحت» شود... تا زمانی که روابطِ صاحبکار-حقوقبگیر و حاکم-تابع باقی باشند، جامعه به دو طبقهیِ متخاصم تقسیم خواهد شد و با افزایشِ آگاهی و قدرتِ طبقهیِ استثمارشونده و موردِ ستم، و درکِ ژرف ترِشان از اهمیتِ جایگاهشان در اجتماع، مبارزه نیز عمیق تر و گستردهتر خواهد شد. بنابراین، طبقهیِ کارگر، هرقدر پیشرفت کند و هرقدر آموزش ببیند، نیرومندتر از پیش به امرِ حذفِ امتیازاتِ انگلییِ طرفِ مقابل خواهد پرداخت.
مبارزه تا هنگامِ گسستهشدنِ حصارهایِ جهنم ادامه خواهد داشت! روزی خواهد رسید که طبقهیِ کارگر، آبدیده و آماده برایِ آخرین نبرد، سخت شده در درگیریهایِ مداوم و معمول بر علیهِ دشمنِ طبقاتی، آنقدر قوی شده باشد که ترتیبِ حملهیِ نهایی را بدهد... و این شکلِ غایییِ عملِ مستقیم خواهد بود!
پس بگذارید جمعبندی کنیم. بررسییِ دقیقِ پدیدههایِ اجتماعی اجازه میدهد رویِ خود را از نظریههایِ جبرگرایی که تلاش را بیهوده نشان میدهند بر گیریم، و این پندار، که سعادت، ناگزیر و بی تلاشِ ما از بلویِ روزگرِ دشوار و تحملناپذیر سرچشمه خواهد گرفت را کنار بگذاریم. برعکس، فهمِ روشنبینانهیِ این پدیده، نتیجهیی کاملاً متفاوت ارائه میکند: میآموزیم که پسرفتهایِ تحمیلشده به بورژوازی، و بهبودییِ تدریجییِ اوضاعِ کارگران، که به کارفرماها تحمیل میشود، شعلههایِ انقلاب را براَفروختهتر میسازند. همچنین میآموزیم همانگونه که زندهگی زندهگی بخش است، همانطور هم عمل الهامبخشِ عمل است.
قدرت و خشونت
عملِ مستقیم، که ظهورِ قدرت و ارادهیِ کارگر است، خود را به توجه به شرایط و اوضاع، به شکلِ اعمالِ مختلفی نشان میدهد، که ممکن است بسیار آرام یا بسیار خشن باشند. این موضوع صرفاً به نیازِ آن لحظه باز میگردد.
بنابراین، عملِ مستقیم هیچ شکلِ خاصی ندارد. بعضی افراد، که فهمی بسیار سطحی از مسئله دارند، آن را مانندِ کارهایِ جمعی از افرادِ مست توصیف میکنند. چنین نگاهی نشانِ کوتهبینییِ این افراد نسبت به این بهعملدرآمدنِ ارادهیِ پرولتری است. این نگاه، عملِ مستقیم را، کم وبیش، یک عکسالعملِ بیبرنامه نشان میدهد؛ از محتوایَش که شاملِ ارزشمندترین چیزها است صرفِ نظر میکند؛ و فراموش میکند که این شعار، نمادِ انقلابِ کارگری است.
عملِ مستقیم، بهکاراُفتادنِ نیرویِ کارگران برایِ مقاصدِ مفید است: نیرویی است که برایِ بهدنیا آمدنِ قانونِ جدید مامایی میکند؛ مدعیِ حقِ تعمیدِ اجتماع است.
در پشتِ هر حرکت و عملی نیرو و قدرت نهفته است، و ضرورتاً نقطهیِ اوجِ آنها هم هست. زندهگی حاصلِ کارکردِ نیروها است، و جز نیرو، تنها فراموشی وجود دارد. در غیابِ نیرو، هیچچیز ظاهر نمیشد، هیچچیز واقعیت نمییابد.
دشمنانِ طبقاتییِ ما، برایِ آنکه چشمانِمان را ببندند مدام تکرار کرده اند که عدالتِ درست و ماندگار نیازی به توسل به نیرو ندارد. مزخرفگوییهایِ استثمارگران به مردم! در غیابِ نیرو، عدالت جز دروغ و مسخرهگی نیست. شهادتِ غمناکِ مردم در طولِ سدههایِ گذشته، شاهدی بر این اندیشه است: تنها دلیلِ مرگِ آنان، قدرتِ درخدمتِ مقاماتِ مذهبی یا رهبرانِ سکولار بود، که مردم را زیرِ پاهایشان له میکردند. ولی همهجا همهیِ این خشونتها به نامِ عدالتی فرضی انجام میگرفت. آن عدالت که آنان میگویند، جز بیعدالتییِ بیرحمانه نیست، و همین روند هنوز هم ادامه دارد!
گردآوری از سارا نبوی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen