Meine Blog-Liste
Montag, 28. November 2011
Sonntag, 27. November 2011
خبرنگاران زن در قاهره مورد تجاوز و خشونت قرار می گیرند
خانم Mona al-Tahawyخبرنگار آمریکایی ـــ مصری گزارش داده که چطور توسط پلیس دستگیر شده و طی بازداشتش کتک خورده، استخوان دستهایش شکسته و مورد تجاوز قرار گرفته است. او در حالی که در نزدیکی میدان تحریر در روز چهارشنبه مشغول عکس برداری از تظاهرات و در گیریها مابین تظاهرکنندگان و پلیس بود، دستگیرشده است. در روز جمعه گذشته او را آزاد کردند، او تعریف می کند که چطور چشمانش را بسته و شروع به بدرفتاری با او کرده اند، او نمیتوانسته تشخیص دهد که چند نفردست در شلوار او کرده و او را مورد تجاوز قرار داده اند. بعد از عکس برداری از دستان او تشخیص داده شده که بازوی چپ و دست راستش را شکسته اند. او می گوید خوب است که من یک خبرنگار آمریکایی ــ مصری هستم وگرنه نمی دانم چه بلایی سرم می آوردند.
خبرنگاران گزارش می دهند که طی تظاهرتها این اولین بار نیست که زنان مورد آزارهای جنسی از طرف پلیس و حتی تظاهرکنندگان قرار گرفته اند.
سازمان خبرنگاران بدون مرز هشدار می دهد که خبرنگاران زن در آنجا در مرز خطر هستند و می گویند سه خبرنگار طی تظاهرتها مورد حمله قرار گرفته اند و هشدار میدهند که بهتر است در حال حاضر خبرنگاران زن برای تهیه گزارش به مصر فرستاده نشوند.
یک خبرنگار فرانسوی به نام Caroline Sinz، در روز پنجشنبه گذشته با فیلم بردارش در نزدیکی میدان تحریر مشغول تهیه گزارش و فیلم برداری از تظاهرات بزرگی بودند در هیمن زمان یک گروهی از جوانان به آنان حمله ور شده و آنان را کتک زده اند، آنها لباسهای این خانم را پاره پاره کرده و بدن او را لمس می کرده اند، او می گوید که این هم مثل یک تجاوز است. او به خبرنگار روزنامه Le Figaro die France-3 گزارش میدهد که بعد 45 دقیقه کتک خوردن، توانسته به کمک دیگران از دست این گروه نجات پیدا کند. او می گوید این روشی است برای ترساندن مطبوعات.
ترجمه از سارا نبوی
Freitag, 25. November 2011
حمایت از علیا ماجد المهدی، دختر مصری که مورد حمله اسلامیست های وحشی قرار گرفته است
برای اطلاعات بیشتر در لینک زیر کلیک کنید.
http://archiverosa.blogspot.com/2011/11/blog-post_6254.html
ُسارا نبوی
Mittwoch, 23. November 2011
Dienstag, 22. November 2011
صدها نفر در درگیریهای میدان التحریر زخمی و 35 نفر کشته شده اند
در شهر قاهره یکروز بعد از تظاهرتهای توده ای علیه شورای نظامی در میدان تحریر پلیس به شهروندان و فعالین سیاسی با گاز اشگ آور و گلوله های لاستیکی حمله ور شد و آنها هم با پرتاب سنگ از خود دفاع کردند. قصد شهروندان و فعالین سیاسی اشغال میدان تحریر بود.
هفته دیگر اولین انتخابات پارلمانی بعد از سقوط حسنی مبارک است. دلیل این اعتراضات دستورالعملهای پیشنهادی برای قانون اساسی از طرف دولت موقت می باشد. آنها میخواهند از طریق این تغییرات در قانون اساسی قدرت بیشتری برای ارتش کسب کنند.
خبر درگیریها سریع در پایتخت پخش شد و در همان شب مردم به طرف مرکز شهر حجوم آوردند و سعی کردند که اطراف میدان تحریر را مسدود کنند تا پلیس به آنجا راه پیدا نکند.
طبق گزارش تلویزیون دولتی مصرتظاهرکنندگان خشمگین یک ماشین پلیس را به آتش کشیدند. گفته میشود که در همان شب 500 نفر زخمی شده اند که 20 نفر از آنان از ماموران امنیتی هستند. اما وزارت بهداشت از 200 نفر زخمی گزارش می دهد و به گفته وزارت داخله 20 نفر هم بازداشت شده اند.
در طی تظاهرات بزرگ روز جمعه تعداد کثیری از شهروندان چادرهایی را در میدان تحریر برپا کردند. تظاهرکنندگان اعلام کردند تا زمانی که دولت موقت برسر کار است، اعتراضات آنها هم ادامه پیدا میکند.
گروه های چپ، لیبرال، اسلامیستها و جنبش جوانان در تظاهرات روز سه شنبه خواستار برکناری رئیس شورای نظامی آقای Mohammed Hussein Tantawi وتشکیل یک دولت غیرنظامی شدند.
weiter lesen: http://web.de/magazine/nachrichten/aufruhr-arabien/14192526-mindestens-35-tote-bei-krawallen-in-kairo.html#.A1000145
درگیریهای خونین همچنان ادامه دارد، طبق گزارشات از طرف پزشکان و وکلا تا کنون 35 نفر در اطراف میدان تحیریر کشته شده اند. اما مقامات دولتی تعداد کشته شدگان را از روز شنبه تا به حال 28 نفر درشهر قاهره اعلام کرده اند.
تعداد زیادی از تظاهرکنندگان دستگیر شده اند که در میان آنها از سه شهروند آمریکایی هم نام برده شده است. طبق گزارش منابع امنیتی اتهام آنان پرتاب کوکتل مولوتف به طرف وزارت کشور بوده است . گفته میشود که آنان به همراه یک گروه مصری دستگیر شده اند و با خود 30 کوکتل مولوتف داشته اند. از آن زمان اطراف وزارت کشور را با سیم خاردار مسدود کرده اند.
همچنین دربندر Alexandria تعداد بسیاری از فعالین سیاسی به خیابانها ریختند. طبق گزارش رسانه های دولتی طی تظاهرتها در شهر اسماعیلیه که در شمال کشور می باشد، حداقل سه نفر کشته شده اند.
http://youtu.be/y4DUVD-erpA
http://web.de/magazine/nachrichten/aufruhr-arabien/14192526-mindestens-35-tote-bei-krawallen-in-kairo.html
گروه های چپ، لیبرال، اسلامیستها و جنبش جوانان در تظاهرات روز سه شنبه خواستار برکناری رئیس شورای نظامی آقای Mohammed Hussein Tantawi وتشکیل یک دولت غیرنظامی شدند.
weiter lesen: http://web.de/magazine/nachrichten/aufruhr-arabien/14192526-mindestens-35-tote-bei-krawallen-in-kairo.html#.A1000145
درگیریهای خونین همچنان ادامه دارد، طبق گزارشات از طرف پزشکان و وکلا تا کنون 35 نفر در اطراف میدان تحیریر کشته شده اند. اما مقامات دولتی تعداد کشته شدگان را از روز شنبه تا به حال 28 نفر درشهر قاهره اعلام کرده اند.
تعداد زیادی از تظاهرکنندگان دستگیر شده اند که در میان آنها از سه شهروند آمریکایی هم نام برده شده است. طبق گزارش منابع امنیتی اتهام آنان پرتاب کوکتل مولوتف به طرف وزارت کشور بوده است . گفته میشود که آنان به همراه یک گروه مصری دستگیر شده اند و با خود 30 کوکتل مولوتف داشته اند. از آن زمان اطراف وزارت کشور را با سیم خاردار مسدود کرده اند.
همچنین دربندر Alexandria تعداد بسیاری از فعالین سیاسی به خیابانها ریختند. طبق گزارش رسانه های دولتی طی تظاهرتها در شهر اسماعیلیه که در شمال کشور می باشد، حداقل سه نفر کشته شده اند.
http://youtu.be/y4DUVD-erpA
http://web.de/magazine/nachrichten/aufruhr-arabien/14192526-mindestens-35-tote-bei-krawallen-in-kairo.html
ترجمه از سارا نبوی
Sonntag, 20. November 2011
حضور آنجلا دیویس در برلین
آنجلا دیویس در تاریخ 26 ژانویه 1944 در Birmingham ،Alabama متولد شده است. او فیلسوف، دانشمند، نویسنده و دراموری مانند مبارزه برای برابری زن و مرد، مخالفت با مجازات اعدام و الغای زندانها فعالیت میکند.آنجلا دیویس در سال 1970 سمبلی در جنبش مبارزه برای حقوق زندانیان سیاسی بوده و در سالهای 1980 و 1984 در کنار Gus Hall از طرف حزب کمونیست آمریکا بعنوان کاندیدای معاونت ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شده بود.
ترجمه از سارا نبوی
اندیشمندان آنارشیسم 1 در باره اما گلدمن
پنج شنبه 24 دسامبر 2009
اما گلدمن» در 27 ژوئن 1869 در ليتوانيا که آنزمان بخشی از روسيه بود به دنيا آمد. او در سنين جوانی وارد آمريکا شد؛ در شيکاگو که عمدتاً از نفوذ بينش آنارشيسم بهره می گرفت و اما گلدمن نوجوان از آن لحظه به دفاع از جنبش آنارشی برخاست . او در مقالهای به نام " درسهای اوليه آنارشيسم " می نويسد: طرفداران استبداد و حکومتگری آگاهانه آنارشی را به عنوان هرج و مرج طلب و بی بند و بار لقب میدهند، در حاليکه واژه آنارشی ريشهاش از يونان قديم به مفهوم ايستادگی و تسليمناپذيری در مقابل سلطه قدرت می باشد. از مقاله عشق و ازدواج اما گلدمن نزديک به يک قرن ميگذرد و نسل های بسياری از زن و مرد در جهت انديشه های او تا کنون گام برداشتهاند . زنی که بر حقايق تلخ زندگانی زنان در اين جوامع مردسالار واقف بود و چون پرندهای سبکبال دريای آزادی را درنورديد تا آنرا به آيندگان مژدگانی دهد.
از اينرو زنانی که بر انديشه مبارزاتی اما گلدمن آشنا شدند همگی بر اين باور بودند که او آنگونه زنی بود که چندين قرن از نسل خويش فراتر ميزيست، آنگونه که شايد ما فروغ فرخزاد را داشتهايم؛ اما هر کدام به سبکی متفاوت برای آزادی زن و رهایی انسان از بند های کليشهای تعبد و از خود بيگانگی کوشيدند .
البته خواننده توجه کند که اين روند مالکيت کالايی در عرصه کنترل بر هويت زنان و زندگی زيستی ما جدا از تاريخ سلطه ايدئولوژِی مدرنيسم و ليبراليسم غربی نبوده جايی که اما گلدمن در برجسته کردن مناسبات عاشقانه آنرا بخوبی به نقد ميکشد . مناسبات بيمارگونه کنترل و سلطه گری اساساً ريشه در بينش و عملکرد اصولگرايان دولت ساختار دارد که در جهت کنترل بر توليد زندگی زيستی ( اقتصادی ، فرهنگی ، جنسی ، نژادی و غيره ) مردمان و طبيعت ما برآمده اند . اين انحصار طلبی قدرت حزبی و فرقه ای مدرن که در چهار چوب اخلاق گرايی قانون ، حکومت و دولت، آشکارا به تخريب و آلوده کردن تمام هستی زندگی زيستی و مناسبات همسايگی اکوزيستی عاشقانه بر آمده ، طبعاً مقاومت رو به رشد جنبش های ميليونی جهانی را در برابر اين تخريب گرايی بی عاطفه اش روز بروز وسيع تر و جدی تر ميکند . از اين جهت اما گلدمن عليه کليت اين نظام کنترل حکومتی يعنی استبداد ، استثمار و استعمار سر به شورش گذاشت . آوازه مبارزاتش آنچنان گستردگی ای داشت که حتی حاکمان حزب بلشويک روسيه با وجود اعمال سيستم ترس و کنترل بر انقلاب شوراها و آنارشيستها و منتقدين آنروز، هنوز جرأت نميکردند به اما گلدمن و دلداده مبارزش آلکساندر برکمن صدمه ای وارد آورند . گرچه لنين و ديگر شرکا ی ارباب حکومتی اش با زيرکی تمام به آن دو پيشنهاد بالاترين مقام های نخبگی کشوری را دادند اما اين دو آزاديخواه عاشق تر از آن بودند که فريب عنوان ها پوشالی و مريضگونه را بخورند و سرکوب خشک کمونيسم دولتی را عليه شوراهای کارگری و دهقانی و کمونهای مردمی و آزاد انديشان بپذيرند، آنگونه که حتی در زير چکمه های آهنين قدرت طلبی و اقتدارگرايی حزب بلشويک و حکومت قانون اصول گرايی اش ،آندو بدفاع از شوراها و کمون های خودگردان برآمدند .
حزب در اکتبر 1917 تحت عنوان نظارت بر امپرياليست های شکست خورده ، در واقع قلب شوراهای انقلابی خودگردان روسيه را نشانه رفت و ديکتاتوری سرخ را آفريد تا آنجا که اوايل سال 1921 آخرين تپش جنبش شورايی که در حماسه کرونشتات شکل گرفت را با رياست ژنرال تراتسکی معروف به "لرد تراتسکی" و زينوويف، علی رغم اعتراضات حتی يک سوم از اعضای خود حزب بلشويک که خطر سازمان مخفي چکا را هم بالای سر خود حس کرده بودند ، کاملاً به خون کشاند و سرمايه داری بور کراتيک دولتی را جايگزين شوراهای خودزيستی کمون ها کرد و اين دقيقاً همان چيزی بود که باکونين در سال های دوران مارکس و بعدها اما گلدمن درباره ديکتاتوری سرخ ( پرولتاريا ) پيش بينی کرده بودند .
ديکتاتوری ای که در امتداد قدرت گيری اش توسط همان ساختار اقتدارگرايی لنينی تقريباً تمامی اعضاء اصلی يعنی"خودی" حزب را با نظارت استالين تار و مار کرد . مثل معروف اما گلدمن در واکنش به ديکتاتوری حزب اينگونه بود "انقلابی که من نتوانم در آن برقصم آن انقلاب من نيست!". از اين نظر بازنگری اين رويداد در تاريخ اردوگاه بردگی جهانی کمونيسم دولتی حائز اهميت است . اما گلدمن حتی اين شانس را يافت که در جنبش جنگ داخلی اسپانيا عليه فرانکو ديکتاتور شرکت داشته باشد و توطئه ها و سياست های احزاب استالينی اسپانيا را به نقد کشد.
اما گلدمن در واقع اسطوره و سمبلی از حماسه آفرينی بود چنانکه مبارزات خستگی ناپذير او در ايالات متحده آمريکا زبانزد همگان بود . او جنگ های امپرياليستی را که ستمی مضاعف بر زندگی زنان و کودکان و رنجی بيشتر بر زندگی زحمتکشان بود، شديداً محکوم کرد و برای آزادی زنان حتی در انتخاب حق بارداری، زبان و نوشتاری توانمند و طوفان خيز داشت ، آوازه او آنگونه بود که ميليون ها نفر به او عشق می ورزيدند و ميليون ها نفر از او مي ترسيدند .
براستی نميتوان انکار کرد که ما امروزه در آغاز قرن 21 با چنان نسلی از زنان در جنبش آزاديخواهی جهانی روبرو هستيم که توانمندانه اهميت حضور عاشقانه زيستن را بر بسياری از ما مردان متجلی ساخته اند و اين شکوفايی دامنه اش گسترده تر از آن است که بتوان بر آن چشم پوشيد و خوشا به آنان که در گلزارش بذر افشانیمی کنند.
گردآوری از سارا نبوی
منظورِمان از «عملِ مستقیم» چیست
پنج شنبه 1 ژوئيه 2004
بخشهایِ یکم ودوم مقالهیِ عملِ مستقیم. «عملِ مستقیم» مهمترین شعارِ جنبشِ آنارکوسندیکالیسم است.
منظورِمان از «عملِ مستقیم» چیست؟
عملِ مستقیم نمادِ سندیکالیسم در عمل است. این دستور، نمایانگرِ مبارزهیِ همزمان با استثمار و استبداد است و با وضوحِ ذاتی که در خود نهفته دارد، جهت و گرایشِ طبقهیِ کارگر در تلاشِ خستهگیناپذیرَش برایِ مبارزه با سرمایهداری را اعلام میکند.
عملِ مستقیم چنان واضح و شفاف است، که با صرفِ دو کلمه، همهچیز را تعریف کرده و تشریح میکند. معنییَاش این است که طبقهیِ کارگر، در طغیانِ همیشهگی علیهِ تشکیلاتِ دولتییِ موجود، هیچ انتظاری از افراد، نیروها و قدرتهایِ بیرونی ندارد، بلکه خودَش شرایطِ مبارزاتییِ خود را ایجاد کرده، و ابزارهایِ مبارزه را از دلِ خود میجوید. معنییَاش توجه به تولیدکننده، در اعتراض به جامعهیِ کنونی است که فقط شهروند را به رسمیت میشناسد. و اینکه تولیدکننده، با فهمِ آنکه هر تشکلِ رسمییِ اجتماعی یا سیاسی خود را داخلِ این سیستمِ تولید تعریف کرده، میکوشد مستقلاً با حذفِ کارفرما و بهدستآوردنِ قدرت در کارگاهِ تولیدی، مستقیماً به روشِ سرمایهدارانهیِ تولید حمله کرده تغییرَش دهد؛ این تنها راهِ دسترسی به آزادییِ حقیقی است.
نفیِ دموکراسیگرایی
بنابراین، منظورِ عملِ مستقیم، آن است که طبقهیِ کارگر، به جایِ سجده در برابرِ اصلِ اعتبار (اتوریته)، به مفاهیمِ آزادی و استقلال متعهد شود. اصلِ اعتبار، محورِ دنیایِ مدرن است و دموکراسی آخرین و کاملترین تجسمِ عینییِ آن است. اکنون بشر، به دلیلِ پذیرشِ همین اصل، با هزارات زنجیرِ فکری و مادی به جایِ خود بسته شده، هیچ شانسی برایِ نشاندادنِ خواست و ابتکارِ حقیقییَش نمییابد.
کلِ روشِ سندیکایی، از همین نفیِ دموکراسیزدهگییِ نادرست و ریاکار بر میخیزد، که تبلورِ نهایییِ اعتبار است. بنابراین، عملِ مستقیم، درواقع صرفاً بهزندگیآوردنِ اصلِ آزادی، و واقعیتبخشیدنش در میانِ تودهها است؛ اینبار آزادی را نه به شکلِ ایدهایی انتزاعی، مبهم و نامشخص، بلکه به صورتِ مفهومی روشن و عملی خواهیم یافت که روحی به مبارزات و مقاومتهایِ زمانمان بدمد: این آزادی تخریبِ روحِ فرمانبری و کنارهگیری است، که انسانها را منحط ساخته، به بردههایِ خودخواسته بدل میکند و همچنین شکوفهدادنِ روحِ انقلابیگری است، که جامعهیِ انسانی را حاصلخیز خواهد ساخت.
گسیختهگییِ بنیادین و کامل میانِ جامعهیِ سرمایهداران و دنیایِ کارگران، آنطور که در عملِ مستقیم نهفته است، در این شعارِ انجمنِ بینالمللییِ کارگران (International Worker`s Association - IWA / Association Internationale des Travailleurs AIT) بیان شده بود: «آزادییِ کارگران تنها به دستِ خودِ کارگران به انجام خواهد رسید». IWA/AIT، با دادنِ بیشترین اهمیت به سازمانهایِ اقتصادی، به واقعیتیافتنِ این جدایی کمکِ شایانی کرد. IWA/AIT بهدرستی فهمیده بود که تغییرِ اجتماعی باید از پایین بیآغازد، و تغییراتِ سیاسی صرفاً نتایجِ تغییراتِ ایجادشده در سیستمِ تولید هستند. به همین خاطر هم بود که از فعالیتِ اتحادیههایِ صنفی، که چیزی جز عملِ مستقیم نیستند، استقبال کرده، طبیعتاً، به کارِ آنها مشروعیت داده، و از قدرت و تأثیرِشان حمایت کرد.
عملِ مستقیم درحقیقت همان کارکردِ عادییِ اتحادیهها و دلیلِ وجودییِ آنها است؛ خواستِ محدودشدنِ کارکردهایِ چنان سازمانهایی خواستِ احمقانهایی است؛ و ایدهیِ گردآمدنِ حقوقبگیران با هدفِ آمادهترشدن برایِ پذیرش و تحملِ سرنوشتی که جامعهیِ بورژوایی برایشان در نظر گرفته (تولید برایِ دیگران)، شوخییِ مسخرهایی بیش نیست. بسیار روشن است، که هدفِ گردآمدنِ افراد در اتحادیه، با وجودِ داشتنِ دیدگاههایِ مختلفِ اجتماعی و سیاسی، همکاری با یکدیگر و سازمانیافتن، به عنوانِ افرادِ مستقل، برایِ دفاع اَزخود و مبارزهیِ مستقیم است. اشتراکِ منافع آنان را آنجا گرد میآورد؛ آنها از رویِ غریزه جذبش میشوند. آنجا، در این پرورشگاههایِ زندگی، کارِ انگیختن، برنامهریزی و آموزشِ آنان انجام میشود؛ اتحادیهیِ صنفی، آگاهییِ کارگران را که به خاطرِ تعصبها و غرضورزیهایِ تلقینشده توسطِ طبقهیِ حاکم، تضعیف شده، افزایش میدهند؛ چشمانشان را به نیازِ روزاَفزونِ مبارزه و انقلاب میگشایند؛ آنها را، با نظمبخشیدن به تلاشهایشان، برایِ نبردهایِ اجتماعی آماده میسازند. با چنین آموزشی، به اینجا میرسیم که هیچ فردی، هیچگاه، کارِ فعالیت در جایگاهی که هست را، به دیگران نسپرده، خود به فعالیت بپردازد. در این تمرینها است که شخص به ارزشِ خود پی میبرد، کلِ عملِ مستقیم هم، در ستایشِ همین ارزش نهفته است. بدینترتیب، کاردانی، خلقُخو، شخصیت و توانایییِ تمرکزِ شخص در اختیارَش قرار میگیرند. عملِ مستقیم اعتماد به نفس میآموزد! خوداِتکایی میآموزد! تسلط بر نفس میآموزد! و فعالیت برایِ خود را میآموزد!
اکنون، اگر اینها را با روشهایِ موردِ استفاده از سازمانهای و گروهبندیهایِ دموکراتیک مقایسه کنیم، میبینیم که آنها هیچ چیزِ مشترکی با این تلاشِ پیگیر برایِ افزایشِ آگاهی ندارند و نیز نمیتوانند با این عادت به عمل که در سازمانِ اقتصادی جریان مییابد کنار آیند. هیچ دلیلی نداریم تصور کنیم که روشهایِ موجود در یکی را بتوان به روشهایِ دیگری تغییر داد. عملِ مستقیم، به دلیلِ تناقضش با کارکردِ گروهبندییِ دموکراتیک که درنهایت به سیستمِ نمایندهگی معطوف است (و بنابراین انفعالِ افرادِ پاییندست را در خود دارد)، بیرون از عرصهیِ اقتصادی چیزی بیمعنی است. دموکراسی به اینها خلاصه میشود: به نمایندههایِ ما اعتماد کنید! به آنها رجوع کنید! به آنها تکیه کنید! کارها را به آنان بسپارید!
منشِ کارِ فردی و خودگردانِ طبقهیِ کارگر، که در عملِ مستقیم جمع شده، با اجرایش در عرصهیِ اقتصادی دیده شده و موردِتوجه قرارمیگیرد؛ آنجا همهیِ خطاها مشکلساز میشوند، جایی برایِ کجفهمی نیست، و همهیِ تلاشها در خدمتِ مقصودِ مفید و مشخصی اند. بدینترتیب، نهادهایِ طراحیشده برایِ فعالیتِ دموکراتیک، که افرادی با خواستههایِ اجتماعییِ دوجانبه متخاصم را گردِ هم آورده اند، واقعاً از حرکت باز میمانند. اینجا دشمن در معرضِ دید است. استثمارگران و ستمکاران نمیتوانند امیدِ پنهانساختنِ خود در پشتِ نقابهایِ غلطاَنداز را داشته باشند یا بخواهند مردم را با پوشیدنِ جامههایِ ایدهئولوژیک گمراه کنند: آنان دشمنانِ طبقاتی هستند، و، برایِ ادامهیِ کارِ استثماریشان، باید، همینقدر شفاف، خود را در معرضِ دید قرار دهند! اینجا، نبرد چهرهبهچهره است و هیچچیز پنهان نمیماند. در عرصهیِ اقتصاد، هر تلاش، ملموس است و محصولی سنجشپذیر دارد؛ کوتاه سخن، هر مقاومتِ مؤثر، به کاهشیافتنِ مقداری از اعتبارِ کارفرما، سستشدنِ بندهایی که کارگر را به کارگاه بسته اند و بهبودِ نسبییِ رفاه ترجمه میشود و قطعاً به همین خاطر است که اینجا، فعالیت، نیازمندِ همآهنگییِ برادرانِ طبقاتی است، تا بتوانند شانهبهشانه واردِ نبرد شده، کنارِ یکدیگر با دشمنِ مشترک برزمند.
بنابراین، نتیجه میگیریم که با تأسیسِ هر سازمانِ صنفی، باید از همان آغاز چنین استنباط کنیم که، کارگرانِ گردِهمآمده و آماده میشوند تا، آگاهانه یا ناآگاه، خود به امورِ خود رسیدهگی کنند که آنها مصم اند در برابرِ اربابانِشان بایستند و در این راه، فقط به تلاشهایِ خود اتکا کنند؛ که منظورِ آنها، عملِ مستقیم است، بدونِ واسطه، و بدونِ سپردنِ کارها به دیگران.
بنابراین، عملِ مستقیم، همان کارکردِ اتحادیهیِ صنفی است، عریان از هیچ پوششی، بدونِ هیچگونه ناخالصی، بدونِ هیچگونه حائلی که ضربهیِ جنگجویی بر جنگجویِ دیگر را بگیرد و بدونِ هیچیک از انحرافاتِ که وسایل و عرصهیِ نبرد؛ عملِ اتحادیهیِ صنفی، بدونِ مصالحههایِ سرمایهدارانه و لاسزنیهایی است که رؤیایِ «صلحِ اجتماعی» تملقشان را میگوید؛ عملِ اتحادیهیِ صنفی، بدونِ داشتنِ دوستانی در حکومت و بی هیچ تضمین یا قولِ کمکی از سویِ «واسطهگران».
Translation http://khushe.ir/maghale
گرد آوری از سارا نبوی
Montag, 14. November 2011
عمل مستقیم 6
چهار شنبه 2 ژوئيه 2003
بخشِ ششم از مقالهیِ عملِ مستقیم
چیرهشدنِ شر راهِ انقلاب نیست!
نتایجِ عجیب وغریبی از «قانونِ آهنینِ دستمزدها» گرفته شده. بیشترِ این نتایج به اینجا میرسند که وقوعِ انقلاب، در پیِ پیچیدهتر و بحرانیترشدنِ طبیعییِ اوضاع که نیاز به هیچ کمک یا آمادهسازییی از سویِ خودِ کارگران هم ندارد، ناگزیر خواهد بود. موازی با باورِ فلج کننده به ناممکنییِ شکستنِ قانون دستمزدها، برخی از مردم هم مطابقِ این نتایجِ آن، به اینجا رسیدند که «افزایشِ فقر»، فلاکتبرترشدنِ زندگی، سختگیرییِ افزونترِ کارفرمایان، استبدادِ حکومت و چیزهایی از این قبیل، رخ دادنِ انقلاب را تسریع خواهد کرد. کار به جایی رسید که عدهایی حتی به اسمِ انقلاب از وقوعِ اینها خرسند میشدند. اگر بخواهیم نظرِ این بیمنطقان را بپذیریم، انقلابِ نیرویِ خود را از شرارت میگیرد! بدینترتیب، هر افزایشی در فقر و فلاکتِ مردم و نظایرِ اینها را باید به فالِ نیک بگیریم و منفعلانه منتظرِ ساعتِ موعود بمانیم.
خطایی احمقانه! سخنی مهمل! تنها چیزی که از وفورِ شرارت به دست میآید (هرگونه شرارتی که باشد)، لهشدنِ هرچه بیشترِ قربانیان است و کسانی هستند که این را حتی همین امروز هم میپسندند. کافی است به جایِ گفتنِ لفاظیهایِ بیمعنی فقط نیمنگاهی به اطرافِ خود بیاَندازند تا موضوع را پاک کنار گذارند.
فعالیتِ اتحادیهیِ کدام صنفها بیشتر است؟ آنهایی که ساعتِ کاری کوتاهتر است، و رفقا میتوانند پس از پایانِ شیفتِ کاری، از زندهگییِ اجتماعی بهرهمند شده، جلسه برگزار کنند و در امورِ عمومی شرکت داشته باشند. در این صنفها دستمزدها هم آنقدری هست که کارگران، پس از پرداختنِ هزینههایِ زیستِ روزمره، هنوز میتوانند حقِ عضویت هم بپردازند و روزنامه و کتاب بخرند.
در صنفهایی که کار دشوارتر و ساعتش طولانی تر باشد وضعیت برعکس است. کارگرِ این صنفها وقتی از بیگارییِ مشقتبارِ محلِ کار رها شد، از لحاظِ ذهنی و فیزیکی «فرسوده» شده، و تنها خواستهاش، پیش از رفتن به خانه و خوردن و خوابیدن، نوشیدنِ چند جرعه الکل است، تا روح و جسمِ خود را از یادِ کارِ طاقتفرسایش رهانیده، بتواند سرِپا بایستد. چنین کارگری هیچگاه به فکرِ تشکیلِ اتحادیه، شرکت در جلسات و مشابهِ آن هم نمیاُفتد. چنان دشواریهایی بر جسمِ او تحمیل شده، که مغزِ ازپادرآمدهاش اصلاً بهدشواری میتواند کار کند.
به این ترتیب چه انتظاری میتوانیم از بیچارهایی داشته باشیم که دچارِ دشوارترین وضعیتِ فقر و اسارت شده باشد؟ شاید لحظهایی به خشم و عصبانیتِ بیحد وحصر دچار شده، قیافهیی از جسارتِ انقلابی بگیرد... ولی آن ژست حتی تکرار هم نخواهد شد! فقر همهیِ اراده و روحِ آزادیخواهِ او را مکیده است.
این مشاهدات (که هرکس میتواند بازبینیشان کند، یا مثالهایِ دیگری در دورُاَطراف خود بیابد) آن نظریهیِ مسخرهیِ زایشِ انقلاب از پشتهشدنِ فلاکت بر فلاکت و ستم بر ستم را، به طورِ کامل نفی میکنند. درست برعکس است! فردِ ضعیف، تسلیمِ سرنوشت است، با زندهگییِ محدود و بردهگیاش میسازد. چنین شخصی جسارتِ ایستادن در برابرِ ستم را نخواهد داشت. او از بدترشدنِ اوضاع میهراسد، اگر اتفاقی بیاُفتد، در پستویِ خانهاش پنهان شده، از هر حرکت و تلاشی سر باز خواهد زد و درنهایت همانگونه که هست، در فلاکتِ خود غوطه ور خواهد ماند. ولی کارِ کسی که زندهگییِ گستردهتر و ذهنی بازتر داشته باشد درست برعکس است. او چشمدرچشم به استثمارگرَش نگریسته و میداند که هردو انسانهایی مانندِ یکدیگر اند و به همین خاطر از هیچ تلاشی برایِ پایینکشیدنِ جایگاهِ ساختهگییِ ارباب فروگذار نخواهد کرد.
به همین خاطر است که پیشرفتهایِ جزئی، نه تنها اثرِ آرامکننده بر کارگران ندارند، بلکه برعکس، اطمینانِ مجدد و قوتِ قلبِ بیشتری به آنان میدهند تا خواستههایِ بیشتری را طرح کرده، مبارزهیِ خود را پیش ببرند. کمترین نتیجهیِ اینگونه پیشرفتنها و عمل به ارادهیِ کارگری، سلامت است. مهم نیست احزابِ سیاسی چگونه بخواهند مبارزه را غصب کنند، یا بورژواها چه سیاستبازیایی بخواهند برایِ انحرافِ مرکزِ درگیریها بیآغازند؛ عمل و مبارزه همیشه کارگران را سالم نگاه داشته، اندیشهی شان را از انحراف دور خواهد ساخت. کارگران با زدودنِ فقرِ مادی و فکرییِ خود، به بلوغِ طبقاتی میرسند. حساستر از پیش میشوند، زندهتر و فعالتر در برابرِ استثمار ایستاده، برایِ زدودنش مصممتر میشوند. همچنین با افزایشِ آگاهی و مشاهدهیِ تجاربِ فراوانِ عملی، فهمِ روشنتری از تضادِ سازشناپذیرِ میانِ منافعِ خود و طبقهیِ سرمایهدار به دست میآورند.
ولی این پیشرفتهایِ جزئی، هرقدر مهم بدانیمشان، بازهم نمیتوانند جایِ انقلاب را گرفته، یا نیاز بدان را رفع کنند. برایِ امکانپذیرشدنِ آزادییِ آرمان، سلبِ مالکیت ضروری است و همیشه هم خواهد بود.
درحقیقت، حتی با فرضِ آنکه نرخِ سودِ سرمایه تا حدِ زیادی کاهش یابد و قسمتی از کارکردهایِ زیانبارِ دولت هم حذف شود، باز بعید است که این امتیازاتِ گرفته شده بتوانند سرمایهداری و حکومت را بهکلی کنار بگذارند. هیچیک از آنها روابطِ بنیادین را تغییر نمیدهد: هنوز هم در سویی حقوقبگیرانِ تحتِ سلطه حضور خواهند داشت، و در سویِ دیگر، رؤسا و حاکمان خواهند بود.
آشکار است که دستآوردهایِ جزئی (مهم نیست چقدر آنها را بزرگ بدانیم، حتی اگر توانسته باشند تا حدِ خیلی زیادی امتیازاتِ طبقهیِ بالا را کاهش دهند) نمیتوانند اثرِ دگرگونکنندهیی بر روابطِ اقتصادی و سیاسی (روابطِ میانِ رئیس و کارگر، و میانِ رهبر و هدایتشونده) داشته باشند. بنابراین، فرمانبرییِ کارگر از سرمایه و دولت بر جایِ خود باقی خواهد بود. بنابراین، مشکلِ اجتماعی، مانندِهرزمانِ دیگر، خود را به نمایش خواهد گذاشت، و «سنگربندی»یِ جداکنندهیِ تولیدگران از انگلهایی که خونشان را میمکند کمترین جابجاییایی نخواهد داشت.
مهم نیست ساعاتِ کار چقدر کم شود، مهم نیست نرخِ دستمزدها چقدر افزایش یابد، مهم نیست کارخانه از لحاظِ بهداشت و امثالِ آن چقدر «راحت» شود... تا زمانی که روابطِ صاحبکار-حقوقبگیر و حاکم-تابع باقی باشند، جامعه به دو طبقهیِ متخاصم تقسیم خواهد شد و با افزایشِ آگاهی و قدرتِ طبقهیِ استثمارشونده و موردِ ستم، و درکِ ژرف ترِشان از اهمیتِ جایگاهشان در اجتماع، مبارزه نیز عمیق تر و گستردهتر خواهد شد. بنابراین، طبقهیِ کارگر، هرقدر پیشرفت کند و هرقدر آموزش ببیند، نیرومندتر از پیش به امرِ حذفِ امتیازاتِ انگلییِ طرفِ مقابل خواهد پرداخت.
مبارزه تا هنگامِ گسستهشدنِ حصارهایِ جهنم ادامه خواهد داشت! روزی خواهد رسید که طبقهیِ کارگر، آبدیده و آماده برایِ آخرین نبرد، سخت شده در درگیریهایِ مداوم و معمول بر علیهِ دشمنِ طبقاتی، آنقدر قوی شده باشد که ترتیبِ حملهیِ نهایی را بدهد... و این شکلِ غایییِ عملِ مستقیم خواهد بود!
پس بگذارید جمعبندی کنیم. بررسییِ دقیقِ پدیدههایِ اجتماعی اجازه میدهد رویِ خود را از نظریههایِ جبرگرایی که تلاش را بیهوده نشان میدهند بر گیریم، و این پندار، که سعادت، ناگزیر و بی تلاشِ ما از بلویِ روزگرِ دشوار و تحملناپذیر سرچشمه خواهد گرفت را کنار بگذاریم. برعکس، فهمِ روشنبینانهیِ این پدیده، نتیجهیی کاملاً متفاوت ارائه میکند: میآموزیم که پسرفتهایِ تحمیلشده به بورژوازی، و بهبودییِ تدریجییِ اوضاعِ کارگران، که به کارفرماها تحمیل میشود، شعلههایِ انقلاب را براَفروختهتر میسازند. همچنین میآموزیم همانگونه که زندهگی زندهگی بخش است، همانطور هم عمل الهامبخشِ عمل است.
قدرت و خشونت
عملِ مستقیم، که ظهورِ قدرت و ارادهیِ کارگر است، خود را به توجه به شرایط و اوضاع، به شکلِ اعمالِ مختلفی نشان میدهد، که ممکن است بسیار آرام یا بسیار خشن باشند. این موضوع صرفاً به نیازِ آن لحظه باز میگردد.
بنابراین، عملِ مستقیم هیچ شکلِ خاصی ندارد. بعضی افراد، که فهمی بسیار سطحی از مسئله دارند، آن را مانندِ کارهایِ جمعی از افرادِ مست توصیف میکنند. چنین نگاهی نشانِ کوتهبینییِ این افراد نسبت به این بهعملدرآمدنِ ارادهیِ پرولتری است. این نگاه، عملِ مستقیم را، کم وبیش، یک عکسالعملِ بیبرنامه نشان میدهد؛ از محتوایَش که شاملِ ارزشمندترین چیزها است صرفِ نظر میکند؛ و فراموش میکند که این شعار، نمادِ انقلابِ کارگری است.
عملِ مستقیم، بهکاراُفتادنِ نیرویِ کارگران برایِ مقاصدِ مفید است: نیرویی است که برایِ بهدنیا آمدنِ قانونِ جدید مامایی میکند؛ مدعیِ حقِ تعمیدِ اجتماع است.
در پشتِ هر حرکت و عملی نیرو و قدرت نهفته است، و ضرورتاً نقطهیِ اوجِ آنها هم هست. زندهگی حاصلِ کارکردِ نیروها است، و جز نیرو، تنها فراموشی وجود دارد. در غیابِ نیرو، هیچچیز ظاهر نمیشد، هیچچیز واقعیت نمییابد.
دشمنانِ طبقاتییِ ما، برایِ آنکه چشمانِمان را ببندند مدام تکرار کرده اند که عدالتِ درست و ماندگار نیازی به توسل به نیرو ندارد. مزخرفگوییهایِ استثمارگران به مردم! در غیابِ نیرو، عدالت جز دروغ و مسخرهگی نیست. شهادتِ غمناکِ مردم در طولِ سدههایِ گذشته، شاهدی بر این اندیشه است: تنها دلیلِ مرگِ آنان، قدرتِ درخدمتِ مقاماتِ مذهبی یا رهبرانِ سکولار بود، که مردم را زیرِ پاهایشان له میکردند. ولی همهجا همهیِ این خشونتها به نامِ عدالتی فرضی انجام میگرفت. آن عدالت که آنان میگویند، جز بیعدالتییِ بیرحمانه نیست، و همین روند هنوز هم ادامه دارد!
گردآوری از سارا نبوی
Sonntag, 13. November 2011
عمل مستقیم ــ 5
چهار شنبه 2 ژوئيه 2003
بخشِ پنجم از مقالهیِ عملِ مستقیم
ضرورتِ تلاش
صحبت از ضرورتِ مبارزه آنقدر همهجایی شده، که ممکن است طرحش در اینجا مسخره و متناقض به نظر رسد.
حقیقتاً اگر عمل را کنار بگذاریم، مگر چیزی جز سکون، بیفکری و پذیرشِ منفعلانهیِ بردهگی هم در دنیا باقی میماند؟ انسانها، به هنگامِ سستی و بیعملی، به وضعیتِ چارپایانِ گوشتییِ سنگینوزن تنزل میکنند؛ به بردههایِ گرفتارآمده در رنج و نومیدی بدل میشوند؛ توانِ اندیشیدن را از کف میدهند، نگاهشان بسته میشود، نه میتوانند آینده را تصور کنند و نه میتوانند هیچ شانسی برایِ بهبودِ وضعشان بیابند.
اما عمل معجزه میکند! از سستیشان در آمده، به راه میاُفتند، مغزِ خرفتشدهیِشان دوباره به کار میاُفتد، و نیرویی گرمابخش، ازدرون دیگرگونشان میسازد.
عمل عصارهیِ زندهگی است... صریحتر و سادهتر بگوییم، خودِ زندهگی است... عملکردن زندهبودن است!
معجزهیِ آشوب
اما این کافی نیست! هنوز باید رویِ این موضوع کار شده، ارزشِ تلاش نشان داده شود، چه آموزشهایِ انحرافییِ فراوانی مغزِ نسلهایِ پیشین را شستشو داده، اندیشههایی ضعیف و نادرست به آنها تحمیل کرده است. ادعایِ بیهودهگییِ تلاش را به مقامِ نظریهیی علمی ترفیع داده اند. میگویند نیازی به انقلاب نیست، همهیِ خواستههایمان در طولِ روندی تغییرناپذیر برآورده خواهد شد. میگویند اوضاع چنان پیش خواهد رفت که نهادهایِ جامعهیِ سرمایهداری به نقطهیِ بحرانی برسند، آنگاه سیستمِ موجود خودبهخود ترکیده محو میشود! و با این حرف، نتیجه میگیرند که تلاشهایِ فرد در حوزهیِ اقتصاد، تأثیری بر این روند ندارد، و مبارزهاش بر علیهِ محدودیتها هم هیچ سودی به دست نمیدهد. بدینترتیب تنها یک کار میماند که فایدهیی برایش متصور شوند: اینکه مبارزان خود را به داخلِ پارلمانِ بورژوایی رسانده، منتظر بمانند تا در وقتِ مناسب، قانونِ مناسبی را به تصویب رسانند.
فکر میکردیم وقت زمانش برسد، این اتفاق به طورِ خودکار و گریزناپذیر رخ خواهد داد... تجمعِ سرمایه، که مطابقِ قوانینِ تولیدِ سرمایهداری گریزناپذیر است؛ و در اثرِ آن، تعدادِ صاحبکاران و سرمایهداران مدام کمتر میشود... پس روزی خواهد رسید که نمایندهگانِ منتخبِ مردم، که به یارییِ دموکراسی به مجلس راه یافته اند، بتوانند با استفاده از امکاناتِ قانون، حکمِ سلبِ مالکیت از این تعدادِ محدودِ بارونهایِ سرمایهدار را به اجرا بگذارند.
این انتظارِ منفعلانه برایِ رسیدنِ مسیح-انقلاب چه توهمهایِ احمقانه و خطرناکی که در خود نهفته ندارد! گرفتنِ قدرتِ سیاسی با این روش چند سال یا سده به طول خواهد انجامید؟ و حتی پس از آن، به فرضِ اینکه قدرتِ سیاسی هم به دست آمد، آیا آنوقت تعدادِ سرمایهداران واقعاً به اندازهیِ کافی کم خواهد بود؟ حتی به فرضِ اینکه تراستها با توسعهیِ روزاَفزون خردهبورژوازی را ببلعند، آیا این به معنییِ پیوستنِ خردهبورژواهایِ سابقه به صفِ پرولتاریا خواهد بود؟ آیا آنان نخواهند توانست جایی در تراستها برایِ خود باز کنند؟ آیا اصلاً تعداد افرادی که بدونِ تولید زندهگی میکنند میتواند کمتر از چیزی که امروز هست بشود؟ اگر پاسخِ همهیِ اینها مثبت باشد، باز، آیا این سودبرندهگانِ جامعهیِ قدیم، حاضر خواهند بود بدونِ راهاَنداختنِ نبردی مهلک تسلیمِ احکامِ قانونییِ پارلمان شوند؟
اگر آنطور فکر کنیم، طبقهیِ کار، تا پیش از رخدادنِ همهیِ این ناممکنها ضعیف و سردرگم خواهد ماند. آیا کارگران باید دوباره این اشتباه را تکرار کنند؟ آیا باید همینطور مسحورِ این امیدِ واهی بمانند، که بدونِ هیچ تلاشِ مستقیمی از جانبِ خود، انقلابی به پا شود و همهیِ ناداشتهها را در اختیارِشان گذارد؟
قانونِ بهاصطلاح آهنین
ولی به همینجا هم بسنده نمیکنند؛ حتی اگر گولِ این ایمانِ مسیح مانند به انقلاب را بخوریم، بازهم برایِ هرچهبیشتر خنثیکردنمان، و هرچه قانعتر کردنمان به اینکه نمیشود کاری کرد و راهِ نجاتی نیست، و برایِ اینکه هرچه عمیقتر در مردابِ بیعملی و انفعال فرو رویم، «قانونِ آهنینِ دستمزدها» را هم طرح میکنند. میگویند که بنا بر این قانونِ بیرحم (که عمدتاً دستآوردِ کارهایِ فردیناند لاسال است)، در جامعهیِ امروزین، هر تلاش و عملی، اتلافِ وقت و بینتیجه است، چراکه واکنشِ خودکارِ ساختِ اقتصادییِ موجود، خطِ فقر را چنان تنظیم میکند، که پرولتاریا نتواند از آن بگذرد.
این قانونِ آهنین (که به یکی از اصولِ زیربنایییِ سوسیالیسم نیز بدل شده) بیان میکند که «مطابقِ قاعدهیی کلی، میانگینِ حقوق نباید از کمینهیِ نیازِ کارگر به بقا بیشتر باشد». و گفته میشود که «این، تنها اثرِ فشارِ سرمایه است، که ممکن است این میزان را حتی به زیرِ کمینهیِ موردِ نیاز برایِ معاشِ کارگران نیز براند... تنها عاملی که میزانِ دستمزدها را تعیین میکند، کمی و زیادییِ تعدادِ بیکاران در مقایسه با کارگرانِ موجود است...»
و برایِ ارائهیِ شاهدی از کارکردِ این قانونِ بیرحم، کارگران را با کالایی بیجان و بیاَرزش مقایسه میکنند: اگر مقدارِ زیادی سیبزمینی در بازار باشد، فروشندهگان ناچار میشوند ارزان بفروشندِشان؛ ولی اگر میزانِ سیبزمینیهایِ موجود در بازار کم شود، قیمتها بالا میرود... دربارهیِ کارگران نیز همینطور است، حقوقِ آنان، بسته به کمآمدن یا وفورِشان نوسان میکند!
هیچ موردی بر علیهِ نتیجهیِ این استدلالِ پوچ مشاهده نشده بود: بنابراین قانونِ دستمزدها را میشد درست تلقی کرد... البته تاوقتی که کارگران خود را همتراز و همارزشِ کالایی پست همچون سیبزمینی بدانند! تاوقتی که کارگر مثلِ یک گونی سیبزمینی منفعل و راکد باشد و نوساناتِ دستمزدها در بازار را تحمل کند... تازمانی که پشتِ خود را خم کند و با دستوراتِ رئیس کنار بیاید... آنگاه قانونِ دستمزدها هم کار میکند.
اما وقتی نورِ آگاهی به آن کارگر-سیبزمینی روح دمید و به زندهگی بازَش گرداند، آنگاه اوضاع عوض میشود. وقتی کارگر به جایِ پذیرشِ جبرِ سرنوشت، به جایِ سکون و رکود، و به جایِ کنارهگیری و انفعال به ارزشِ خود به عنوانِ انسان آگاه شد، و روحیهیِ طغیان سرتاسرِ وجودَش را فراگرفت؛ وقتی پراِنرژی، بااِراده و فعال به راه افتاد؛ وقتی به جایِ گذرِ بیتفاوت از کنارِ همکارانش با آنان ارتباط برقرار کرد و آنها هم پاسخش را دادند؛ وقتی دستهیِ کارگران به زندهگی در آمد... آنگاه، و به محض جریانِ این روح است که تعادلِ مضحکِ موردِ ادعایِ قانونِ دستمزدها شکسته خواهد شد.
عاملی جدید: ارادهیِ کارگر!
عاملِ جدیدی در بازارِ کار پیدا شده: ارادهیِ کارگر! این عامل در قیمتگذارییِ سیبزمینی و غله وجود ندارد، ولی در تعیینِ دستمزدها اثرگذار میشود؛ تأثیرَش، ممکن است با توجه به میزانِ مقاومتِ نیرویِ کار، که نتیجهیِ همآهنگییِ ارادههایِ فردییِ کارگرانِ گردآمده در اتحادیه است، کم یا زیاد باشد؛ ولی قوی یا ضعیف، به هررو هیچ جایی برایِ انکارِ وجودَش باقی نمانده.
این عاملِ جدید، همبستگییِ کارگران، در برابرِ ارادهیِ سرمایهداران میایستد و ثابت میکند که میتواند پیشِ آنان سر خم نکرد. نابرابرییِ دو رقیب (که وقتی استثمارگر با کارگری تنها روبرو باشد انکارناپذیر است)، با محکمترشدنِ اتحادِ میانِ کارگران، کمتر و کمتر میشود. از آن پس، مقاومتِ پرولترها به پدیدهیی روزمره بدل میشود، و نزاع میانِ کارگر و سرمایه، تسریع شده، شدت میگیرد. اینطور نیست که کارگران همیشه از مبارزاتِ جزئی پیروز به در آیند؛ ولی حتی اگر شکست خورند، باز سود کرده اند: همین مقاومت، به خودییِ خود، تا حدِ زیادی جلویِ زیادهخواهیهایِ بیشترِ کارفرما را میگیرد، و حتی ممکن است در جریانِ مبارزه، او را به پذیرشِ برخی خواستههایِ دیگرِ کارگران نیز وادار کرده باشد. اعتقادِ سندیکالیسم به همبستگییِ عمومی اینجا است که خود را نشان میدهد: نتیجهیِ مبارزه، برایِ برادرانِ کمتر آگاهی که واردِ مبارزه نشده اند هم سودآور است، و مقاومتکنندهگان نیز از لذتِ اخلاقییِ مبارزه برایِ رفاهِ همهگان (و نه صرفاً خودِشان) برخوردار میشوند.
نظریهپردازانِ «قانونِ آهنین» بهخوبی از اثرگذارییِ اتحادِ کارگران در افزایشِ دستمزدها مطلع بوده اند. واقعیتها چنان ملموس اند که انکارِ جدییشان بسیار دشوار مینماید. اما آنها ادعا میکنند که در کنارِ افزایشِ دستمزدها، افزایشی هم در هزینهیِ زندهگی پدید میآید؛ و درنتیجه، قدرتِ خریدِ کارگر ثابت مانده، سودی از این افزایشِ دستمزد بدو نمیرسد.
البته در بعضی موارد میتوان چنین بیاثرسازییی را مشاهده کرد، ولی تناسبِ افزایشِ هزینهیِ زندهگی با افزایشِ دستمزدها چنان ثابت و عمومی نیست که بتوان اصلِ کلی پنداشتش. بهعلاوه، در بیشترِ مواردِ چنینی، اتفاقِ رخداده نشاندهندهیِ آن است که کارگر، با وجودِ مبارزهیِ مناسب در بخشِ تولیدی، از ظرفیتهایِ مبارزاتییِ خود به عنوانِ مصرفکننده در بازارِ کالا بهخوبی استفاده نکرده است. معمولاً انفعالِ مصرفکننده در برابرِ بازرگان، مستأجر در برابرِ صاحبخانه و مانندِ آن است که اجازه میدهد تاجران، صاحبخانه گان و دیگران، از توانایییِ افزودهیِ کارگران در پرداخت سؤِاستفاده کرده، قیمتها را هراندازه میخواهند افزایش دهند.
علاوه بر همهیِ این بحث ها، مشاهداتِ مستقیمِ ما هم رابطهیِ مفروط میانِ افزایشِ دستمزدها و هزینهها را رد میکند. کافی است به کشورهایی توجه کنیم که ساعتِ کار کمتر و دستمزدها بیشتر است : زندگی در آنها بسیار آسانتر و آزادتر از کشورهایی است که ساعتهایِ کار زیاد و دستمزدها کم هستند.
دستمزدها و هزینهیِ زندگی
زمانِ کار، در انگلستان، ایالاتِ متحده و استرالیا، معمولاً هشت و بیشینه نه ساعت به طول میانجامد، و آخرِهفتهها هم کار تعطیل است. با این وجود، دستمزدِ پرداختی در این کشورها، به نسبتِ دستمزدهایِ پرداختی در کشورِ ما [فرانسه] بیشتر و زندگی در آنها آسانتر است. در این کشورها، کارگر، با کارِ ششروزه، و حتی بهتر، پنج روز و نیمه (به خاطرِ رسمِ تعطیلییِ کار در ظهرِ شنبه)، دستمزدِ کافی برایِ زندهگییِ هفتروزِ هفتهئَش را به دست میآورد. علاوه بر این، تقریباً در همهیِ موارد، هزینههایِ اولیهیِ زندگی، ارزانتر از فرانسه و یا لااقل در قیاس با دستمزدها برآوردنی است. (۱) [1]
چنین مشاهداتی «قانونِ آهنین» را باطل میسازند. بخصوص که به هیچ وجه هم نمیتوان گفت دستمزدهایِ بالایِ آن کشورها، صرفاً به خاطرِ کمبودِ نیرویِ کار ایجاد شده اند. هر سهیِ کشورهایِ ایالاتِ متحده، استرالیا و انگلستان، از نرخهایِ بالایِ بیکاری رنج میبرند. بنابراین روشن است که اگر شرایطِ کاری در این کشورها بهبود یافته، این به خاطرِ اثرگذارییِ عاملی جز کمی یا زیادییِ نیرویِ کار است : این بهبود نتیجهیِ ارادهیِ کارگران است! چنین شرایطِ بهبودیافتهیی نتیجهیِ تلاشهایِ کارگران، و تصمیمِ آنها به سرباززدن از زندهگییِ محدود و گیاهی است؛ آنها در مبارزهیی علیهِ سرمایه برنده شده اند. البته این نبردِ اقتصادی، هرقدر خشن هم که بوده باشد، هیچگاه کارَش به وضعیتِ انقلابی نکشیده است.
حتی میتوانیم بررسییِ این جوامع که ساعتِ کارِ کمتر و دستمزدِ بالاتری دارند را رها کرده، به مناطقِ دهقاننشینِ کشورِ خود بپردازیم. گروهی از صاحبانِ صنایع، مطمئن از یافتنِ جمعیتِ بیتفاوت و تسلیمپذیر، این مناطق را برایِ احداثِ کارخانههایِ خود انتخاب کرده اند. اینجا پدیدهیِ معکوسی را مشاهده میکنیم: دستمزدها بسیار پایین و شرایطِ کار خیلی بد و گاه غیرِ قابلِ تحمل اند. دلیل این است که هنگامِ سستییِ ارادهیِ کارگران، تنها فشار و ارادهیِ سرمایهدار است که شرایطِ کاری را تعیین میکند. کارگرِ بیتفاوت و ناآگاه نسبت به تواناییها و ظرفیتهایِ خود، به موقعیتِ یک «کالا» تنزل کرده، شکارِ قانونِ مذکورِ دستمزدها میشود. اما اگر جرقهیِ انقلاب این قربانیانِ استثمار را به حیات برگرداند وضعیت دگرگون خواهد شد! تودههایِ پرولتر، که تاکنون گردُغبارِ انسانیت بوده اند، باید در قطعاتِ اتحادیههایِ صنفی به هم فشرده شوند، و آنگاه، فشارِ رؤسا، پاسخی درخور خواهد گرفت. البته ممکن است درآغاز مقاومت به قدرِ کافی قوی نباشد، ولی با گذشتِ زمان، و افزایشِ آگاهی و ارادهیِ کارگرانِ سازمانیافته، قدرتِ این پاسخ هم افزایش خواهد یافت.
پس در روشنایییِ واقعیتها و تجربه دیدیم که این «قانونِ آهنینِ دستمزدها» چهقدر متوهمانه و نادرست است. فقط دربارهیِ آهن معتبر است! اینطور نیست؟
مایهیِ تأسف است که طرحِ این قانونِ تقدیرگر در میانِ کارگران، نتایجی بسیار جدیتر از صرفِ پذیرشِ حکمی نادرست را در پی داشته. چه کسی میتواند تعدادِ کسانی که به خاطرِ آن نومید و منفعل شده اند را بشمارد؟ مدتها است طبقهیِ کارگر سرَش را بر این بالشِ دروغین گذاشته و چرت زده. عجیب نیست: نظریهیی که تلاش را عبث شماره تخمِ بیعملی میکارد. وقتی ادعایِ بیموردییِ عمل، بیهودهگییِ مبارزه و ناممکنییِ پیشرفت طرح شد، هر انگیزهیی برایِ انقلاب میمیرد. وقتی تلاش ناسودمند شناسانده شد، وقتی فرد فکر کرد هر کاری کند محکوم به شکست است، دیگر برایِ چه مبارزه کند؟ اگر نتیجهیِ مبارزه، شکستِ قطعی (بدونِ حتی کوچکترین امیدِ موفقیت) است، آیا آرامماندن و تسلیمشدن عاقلانهتر نیست؟
و این تفکرِ حاکم بود! طبقهیِ کارگر، کالامانند خود را در اختیارِ بورژواها گذاشته بود. وقتی فشارِ شرایط آغاز مبارزهیی را به کارگران تحمیل میکرد، آنان از کاری که میکردند ناخوشنود بودند: اعتراض را کاری ناپسند میدانستند که برایِ گذرانِ زندگی ی ناگزیر از پذیرشش شده اند و همین باعث میشود که هیچ پیشرفتی حاصل نشود، و همچنان اسیرِ آن قانون بمانند.
http://khushe.ir/maghale/
--------------------------------------------------------------------------------
[1]
زیرنویسها
۱. بسیاری مردم، وقتی دربارهیِ آن کشورها صحبت میشود، فوراً این عبارت که آنجا «زندگی گران است» را قرقره میکنند، و حتی کوچکترین نیز تردیدی به خود راه دهند. واقعیت این است که اجناسِ لوکس، در آن کشورها، بسیار گران اند، بنابراین زندگی قشرهایِ بالا بسیار «گران» است. ولی از سویِ دیگر، امکاناتِ اولیهیِ زندگی بسیار دردسترس اند. بهعلاوه، مگر اینطور نیست که ما، به عنوانِ مثال، از ایالاتِ متحده، میوه، کنسرو و محصولاتِ تولیدییِ دیگری میخریم و این محصولات (با وجودِ همهیِ هزینههایِ افزودهیِ حملُنقل و گمرک) میتوانند در بازار با اجناسِ مشابهِ تولیدِ خودِمان رقابت کنند؟ بنابراین واضح است که قیمتِ اجناس در ایالاتِ متحده نمیتواند گرانتر از اینجا باشد... میتوان مثالهایِ تأییدکنندهیِ بسیارِ دیگری هم آورد، ولی خطوطِ محدودِ دفترچه فرصت نمیدهند.
گردآوری از سارا نبوی
Abonnieren
Posts (Atom)