در اینجا من میخواهم از تجربه ی خودم صحبت کنم واینکه وقتی با بعضی از خانمها و آقایان سیاسی "مبارز" در اطاقهای پالتاک روبرو میشوم و وقتی میشنوم که فقط از اعدامیان و زندانیان سیاسی صحبت و یاد میشود، تمام تنم می لرزد که چه طور میتوانند این انسانها که از طبقه ی کارگر و زحمتکش وخلق صحبت میکنند در رابطه با اعدام ویا زندان فقط از تعدادی مشخص حرف بزنند. من میخواهم ببینم آیا یک زندانی که بعنوان زندانی سیاسی در زندان بسرنمی برد، آیا از همین خلق مورد نظر این آقایان نیست؟ من میخواهم بدانم که آیا این انسانها همان قربانیان سیستم سرمایه داری که این آقایان مداوم از آن صحبت می کنند، نیستند؟ من میخواهم بدانم ای انسانهایی که خود را" مبارز" می نامید، با چه حقی، حق زندگی کردن و در آزادی بسر بردن را برای بعضی ها قائل و برای بعضی های قائل نیستید. وقتی حرفهای شما را میشنوم حالم بد میشود، این همه تکبر از کجا می آید؟ حالا داستان به اینجا خاتمه داده نمی شود بلکه از دوستان اعدامی و زندانیتان هم میخواهید بت بسازید. وقتی این حرفها را میشنوم، فقط یک تصویر جلویم می آید و آن تصویر حیله گری و دروغگویی بیشتر نیست.
در اینجا من میخواهم از Charlie Bauer یاد کنم، از کسی که علیه سیتم و زندان مبارزه کرده است. شاید این کمکی باشد برای اینکه شما " مبارزان " در راه طبقه کارگر یاد بگیرید کمی انسانی فکر کنید.
Charlie در تاریخ 24 فوریه سال 1943 در شهر Marseille (فرانسه) بدنیا آمد و در تاریخ 07 آگوست 2011 در شهر Montargis (فرانسه) در سن 68 سالگی درگذشت. او در یکی از روستاه های اطراف Marseille به نام Estaque بزرگ شد. در آغاز برای تأمین زندگی اش و از طرفی برای دور شدن از سختی های روزمره اش به یک باند جوانان ملحق شد. این بود که دردسر، رویارویی با پلیس و قانون در زندگی اش برنامه ریزی شد. زندگی روزمره و طبع شورشی اش باعث می شد که به قانون و سرکوب دیگر فکر نکند.
نقل قول: من این نیستم که به کسی درس بخواهم بدهم، من نه پدر شجاعتم و نه رامبو. فقط اگر کسی را ببینم که در بدبختی خود غوطه ور است، بهش می گویم، بلند شو و کاری کن.
این باند به بوتیک ها و جواهر فروشی ها حمله میکرد و قسمتی از در آمد خود را به فقرا می داد. کار آنها تا سال 1964 ادامه پیدا کرد تا اینکه توسط پلیس CRS ( پلیس ویژه فرانسوی) او و همکارانش بازداشت شدند.
او را به اتهام "سرقت"، " حمل اسلحه " و عضویت در یک " گروه جنایتکار "محاکمه کردند. برای اینکه از او اعتراف بگیرند، در بازداشتگاه او را به شکل وحشیانه ای شکنجه کردند با تمام اینها عوامل دولتی نتوانستند موفقیتی کسب بکنند. او 14 سال در زندانهای مختلف فرانسه در سلول انفرادی و بند امنیتی بسر برد حتی اجازه ملاقات هم به او نداده بودند، رفتار زندانبانان با او در زندان خشونت آمیز و تحقیر آمیز بود. روزگار Charlie در زندان با نفرت، مقاومت و سعی کردن به فرارهای متعدد گذشت.
در سال 1978 با آزادی مشروط از زندان آزاد شد. بعد از آن با دوست دخترش به شهر Caen نقل مکان کرد و در همانجا هم شروع به کار در یک کتابفروشی چپی کرد. او شروع کرد به انتشار متون و سازماندهی رویدادها و کمیته هایی که با موضوع آنتی فاشیست در ارتباط بودند. در سال 1978 فصل جدیدی در زندگی او از طریق تئوری آنارکو کمونیسم، نظامی گری و تمایلاتش برای ساده کردن" اقدامات غیر قانونی" آغاز شد. به دلایل حرفه ای خیلی از اوقات می بایست در پاریس بسر ببرد. در آنجا میخواست با شخصی به نام Jaques Mesrine قرار ملاقات بگذارد. این شخص یکی از دشمنان درجه یک سیستم و به تازگی از بند امنیتی زندان فرار کرده بود.
یکبار دیگر او را به اتهام همکاری و شخص دست راست Jaques Mesrine محاکمه کردند. این رابطه تاثیر مهمی در محکوم شدن او داشت، طوری که 10 سال دیگر او می بایست در بدترین و مدرن ترین دوزخ قوه قضائیه در بند امنیتی، در انزوا، زیر ضرب وشتم بسر ببرد. در تمام مدت روح فوق العاده مقاومش، خشم و کرامت انسانی اش او را همراهی میکرد. او برای مطالبات انسانی در یک محیط غیر انسانی فضائی ایجاد بتواند بکند، دست به اعتصاب غذا و اقدامهای اعتراضی دیگری زد. او 25 سال در پشت میله های زندان و 9 سال در سلول انفرادی بسر برد. او نه یک شهید و نه یک خدای دروغی بود بلکه یک انسان ساده از طبقه فقیر با حسی برای عدالت جویی که به ما این امکان راداده تا در زندگی اش از طریق کتابها و متونش شرکت داشته باشیم.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen