درماه دسامبر سال گذشته جمعی ازاعضاء سویل به شعبه بانکی به نام سانتاندردرشهر سویلا شهری دراسپانیا رفته تا درجلوی چشمان شگفت انگیز کارمندان بانک صحنه ای از"یک سرقت بانک" را به نمایش بگذارند.
این هم ترجمه ای از شعرآنها:
بانکدار ، بانکدار،
تو یک کیف پول داری، من یک گلدان گل.
بانکدار ، بانکدار،
تو یک کیف پول داری، من پول ندارم.
دوست من، روزگارسختی است.
بانکدار، بانکدار،
توهیچی نداری، اما من تمام دنیا رادارم.
زندگی تو بهتره ازیک ماهاراجا با یک قایق بادبانی درماربلا.
با جیبی پرازاسکناس 500 یورویی پرواز می کنی به تمام دنیا.
این اسکناسها 500 یورویی فقط برای آنهاست.
شرم دیگربه آن معنا نیست که آنوقت ها بود.
این آقایان به ظاهرغم انگیز با قلبی اما سرد
وجیبی پر
غیرقابل توصیفند.
یک نفرکاررا اختراع کرد تا دیگران انجام دهند.
بانکدار ، بانکدار،
تو یک کیف پول داری، من یک گلدان گل.
بانکدار، بانکدار،
تواسکناس داری ولی هیچ چیزی تغییرنمی کند.
بهتره من هیچ فکری نکنم که من فقط یک خرابه دارم.
بانکدار، بانکدار،
توکارداری، مصرف کننده ای، توکیفت پول داری
معلوم که می توانی پول خرج کنی.
بهتره که من فکرنکنم که من فقط یک جا چتری دارم.
بانکدار، بانکدار،
فقط خوردن، خوابیدن و کارکردن.
تو نباید بخوری، بخوابی ویا کارکنی
ولی من تمام دنیا رادارم.
بانکدار، بانکدار،
تویک جیب پرپول داری و من پول ندارم.
بانکدار، بانکدار،
تواصلا" هیچی نداری ومن همهُ دنیا را دارم.
من حتی کمترازاون مردی که شنا داره میکنه، پول دارم.
بانکدار ، بانکدار،
تویک کیف پول داری، من یک گلدان گل.
بانکدار ، بانکدار،
تواسکناس داری ومن یک خرابه.
بانکدار، بانکدار،
تو جیب پرپول داری ومن فقط یک جا چتری.
بانکدار، بانکدار،
تواصلا" هیچی نداری ومن تمام دنیا را دارم.
من امروز آمدم کمی پول با خودم ببرم وبعدش به خانه برگردم.
من پول را می گیرم ومی روم.
سارا نبوی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen