محتوای
تئوریهای
آنارشیستی
آزادی
زنان و
هم
مردان را
ادعا
میکند.
ولی
تجزیه
و
تحلیل
تئوری
کلاسیک
آنارشیستی
نشان
میدهد
که این به معنای در
نظر گرفتن اتوماتیک یک دید و زاویه مخصوص زنانه نمیباشد.
برعکس
تئوریهای
آنارشیستی
قرن
نوزدهم
این توهم را دامن زدند که
آزادی و رهایی زنان در
پی (در چارچوب)
آزادی
خلق
صورت
می
گیرد. نه برای
باکونین و نه کروپتکین میسر بود که این ادعا را فرموله کرده و بطور مشخص طرح کنند،
اگرچه پایههای تئوریک رهایی زنان در
تئوریهای
آنان موجودند.
آنها
با
تجزیه
و
تحلیل
خانواده
ی
کوچک
سلطه
گر
پدرسالار
بعنوان
هسته
ی
اصلی
سرکوب
زنان
در
تطابق
کامل
با
تئوریهای
فمینیستی
قرار
گرفتند،
اما
آنها نیزنتوانستند
خارج
از
سیستمی
که
درش
قرار
گرفتند،
رهایی زنان
را
در
تمام
سطوح
تصور
کنند.
به
همین
دلیل
نیز طرح های مشخص تئوریک آنان، کماکان
در
بند
مناسبت
سنتی
جنسیتی
بودند. مخصوصا
تئوریهای
کروپتکین
در
زمان
خودش
جوانه
های
بسیار
مترقی
داشت،
اگرچه
در
نزد
او
نیز وابستگی زنان به
تولید مثل و مسئولیت آنان در این رابطه وظیفه طبیعی زنان قلمداد میشد.
در
تئوریهای
باکونین
اما ساختارهای تفکری
پدرسالارانه
به
این
شکل
(مانند
آنچه
در
بالا
در
مورد
کروپتکین
به
آن
اشاره
شد)
ثابت
شدنی
نیست.
در
جهان
بینی
باکونین
زنان
و
مردان
برابرند.
اگرچه
باکونین
لزوم
مبارزه
برای
حقوق
زنان
را
در
واقعیات
اجتماعی
ندیده
گرفته(
و
حتی
مخالف مطرح
شدن
مسأله
زنان
در
عمل
سیاسی
میباشد)
و
اصولا در
تئوری
انقلابی
باکونین
پرداختن به مسأله زنان بطور مشخص و مخصوص جایی نداشت. بررسی های بالا این
نظررا که در آنارشیسم سلطه جنسیتی نادیده گرفته
شده است،
را تائید
میکند.
درواقع این مبارزه
زنان آنارشیست بود (در تئوری و عمل) که دید و زاویه زنانه را در آنارشیسم توسعه
داد.
این
همه
از
خدمات
زنانی
مانند
لوییزه میشل،
اما
گلدمن
و
یا
زنان
ماژور
لیبرز بوده
است.
(
اگرچه
آنان
در
میان
آزادیخواهان
زمان
خود
در
جایگاه
فمینیستی
شان
تنها
بودند)
اما
آنان
با زندگی
خصوصی
و
همچنین
تجزیه
و
تحلیل
تئوری
شان،
آنارشیسم
سابق را
با محدودیتش و وجود
ساختارهای
پدرسالار
خود
روبرو
کرده
و
اینچنین
پایههای
تکامل
آنارشیسم
را (آنارشا فمنیسم)
را بوجود
آوردند.
آنان با
مخالفتشان که
طرح
خواستههای
مخصوص
زنان را
از مجموعه
تئوریهای
چپ
جدا کنند (آنها مسأله زنان را بخش جدایی ناپذیر از تئوریهای چپ میدانستند) راه
خود
را
از
زنان
سیاسی
فعال
زمان
خود
جدا
کردند.
آنان
به
این
شناخت
رسیدن
که
جریانهای
جدید
داخل
جنبش
زنان
با
مطالبات
رفرمیستی
شان
اگرچه
به
برابری
زنان
در
ساختارهای
موجود
میرسند،
اما
برای
رهایی نهایی
زنان ارائه
راه
حل
های
بیشتری
لازم
است.
اینگونه
بود که آنان راه
حل
هایی
را
در تطابق با تئوریهای
فمینیستی
به
آنارشیسم
ارائه
دادند.
آنان
دو
شرط
را
پیش فرض
خود
قرار
میدهند:
تغییر
و
تحول
مشخص
در
موقعیت
زندگی
زنان
توسط
خود
آنان
و
توسط
عمل
مستقیم
و
خود
گردان
زنان متحقق میشود،
و
همچنین
تصور
جامعه ای
بدون
سلطه
و
سلسله
مراتب. سرکوب
زنان
جزئی
از
سرکوب
عمومی
تمامی
انسانها
میباشد
و
به
همین
دلیل
نیز نمیتوان
آن
را
بطور
جداگان
بررسی،
تجزیه
و
تحلیل
کرد.اینهمه از بررسی
زندگی و مبارزه آنارشافمنیستها بر آمده است.
آنارشو
فمینیستها
تجزیه
و
تحلیل
فمینیستی
را
با نظریات و «تئوری
سلطه» چپ پیوند زدند. آنها
اینگونه
آنارشیسم
را
تکمیل تر کردند و
بخش
دیگری
به
آن افزودند،
بخشی
که
تا
کنون
در
تئوری
و
عمل
تنها
در
حاشیه
قرار
گرفته و در حاشیه
بررسی شده بود.
آنارشافمنیستها با ریشههای عمیقترشان در فمنیسم حتی فراتر
از تصورات اماگلدمن و ماژور لیبرز نیز رفتند.
نظرات
زیست
محیطی،
نظراتی
که
اکو
فمینیستهای
اجتماعی
بر
روی
آن
تأکید
می
کنند، بررسی و تجزیه
تحلیل «ربط» تمامی
ساختارهای
سرکوب
گرانه با هم، سنگ
بنای
دیگری
را
گذاشته
است.
اکوفمنیسم در این جهانبینی ضروری است. چراکه رفتار مسئولانه با
مواد خام طبیعی درواقع پایه ایست برای بقای بشریت برروی زمین.
آنارشیسم
باکونین
و
کروپتکین قابلیت
ساختن
پایههای
جهان
بینی
فمینیستی
را
دارا
می
باشد.
درواقع
یک
تئوری
فمینیستی
در
مناسبات
سیاسی
حتی
بسیار
لازم
می
باشد.
مطالبات
فمینیستی
که
خود
را
فقط محدود
به
برابری
و
اشتراک زنان
در
ساختارهای
سرکوب
گر
سرمایه
داری
نمی
کند،
هدف
خود
را
سرنگونی
هر
گونه
سلطه
قرار
میدهد،
آنچنان
که
آنارشیسم نیز آن
را اینگونه مطرح میکند.
پایههای
آنارشا
فمینیستی
زمینهای
را
برای
سرنگونی
تمامیت سیستم سلطه
بوجود میآورد .
آنارشافمنیسم تمرکز و هدفش(جهت اهدافش) اما
باید
بطرف
فمینیسم
و
همچنین
جنبش
های
آنارشیستی
باشد.
همانطور
که
فمینیستها
مجبورند
همواره
آزمایش
کنند،
که تاچه
حدی
مطالبات
بیان
شده شان،
زندگی
واقعی
و
نیازها
ی
تمامی
زنان
را
دربر
می
گیرد،
جنبش
آنارشیستی
نیز
بطور
مداوم
باید
با
این
برخورد
کند
که
خواسته
ی
آزادی
و
رهای
زنان
یکی
از
ضروریات (مشغله فکری اصلی) مداوم آنان
است. و اینکه ادعای
آنارشیسم در رابطه با خلاصی
از
شر ساختارهای
مردسالارانه
و
مکانیزم
های
سلطه
گرایی درونی شده و
اینهمه نیز پیش شرطش تغییر
اساسی
در
مردان
است. در
این
رابطه
گسترش
تئوریهای
آنارشیستی
در
رابطه
با
تجزیه
و
تحلیل
سلطه
جنسیتی غیر قابل
صرف
نظر
می
باشد.
لازمه آن اما قبول هم
وزن و هم ارزش بودن فمنیسم و آنارشیسم و قبول این مهم میباشد. و هم اینکه این دو
تئوریهایی
هستند که
همدیگر
را
کامل
میکنند. فمینیسم نباید
بعنوان
بخش
طبیعی
آنارشیسم
تعریف
شود، چرا که
این
نظر
میتواند
آنارشیستها
را
از
مسئولیت
اعلام شده
شان رها کرده (سلب مسئولیت کند) و همچنین این
خطر
این
را نیز بدنبال
دارد
که
سکسیم
(تبعیض جنسیتی) دوباره
بازتولید
شود،
با
این
ادعا
که
انقلاب
اجتماعی بطور اتوماتیک
وار
این ستم را همانند دیگر تبعیض ها نهایتاً را نابود
خواهد
کرد.
توسعه
فمینیستی
آنارشیسم
نباید
در
تئوری
پایان
یابد.
عمل
آنارشا
فمینیستی
(
در
مقایسه
با
مسایل،
گلدمن
و
ماژور
لیبرز
)
یک
عمل
آنارشیستی
آنگونه
که
آنان
تجربه
کردهاند
یکی
از
ضروریات
تئوری
انقلابی
آنارشیستی
می
باشد.
اگرچه
رهایی زنان
در
گرو
تجدید
و
از
نو
ساختن
ساختارهای اجتماعی میباشد
اما
سلطه
پدرسالار
را
تا
زمان
تغییرات
بزرگ
در
جامعه
نمی
بایستی
تحمل
کرد
و
نمی
بایست
در
انتظار
انقلاب
اجتماعی
کلی و نهایی
برای
تغییر
در وضع
زنان
ماند.
یک
آنارشیسم
هدفمند
می
بایست
این
تجزیه
و
تحلیل
را
در
عمل
خود
نیز
وارد
کند.
مبارزه
چپ
فمینیستی
می
بایست
در
سطوح
مختلف
جریان
یابد.
این
مبارزه
می
بایست
مردان
را
بعنوان
بخشی
از
جامعه
همانقدر
درگیر
کند
که
مناسبات
زنان را. (مناسبات
آتونوم و مستقل زنانه را) . همزمان
می
بایست
این
مبارزه چپ
فمینیستی
در
واقعیت
اجتماع
جریان
داشته
باشد،
همانقدر
که
در
جهان
بینی و اتوپی.
این
مبارزه
همچنین
شامل
حمله
به
تمامی
ساختارهای
جنسیتی
و
روانی
مردسالاری
میباشد
که
در
حال
حاضر
بسیار
مهم
و
واقعی
هستند
و
به
همین
دلیل
نیز
آنارشا
فیمینسم
نقطه
شروعی
برای
فمینیسم
چپ
و
مستقل
میباشد
که
در
رابطه ی تئوری و
عمل
بطور
مدوام
در
حال
تکامل
است.
این یک ترجمه آزاد است.
منبع: Silke Lohschelder
Anarcha Femininsmus
Auf dem Spuren einer utopie
Sep. 2000
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen